نبض زندگیمون کارن جاننبض زندگیمون کارن جان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

درگذر ثانیه های رشدوبالندگیت ومادرانگی های آرام من

راز زندگی

در افسانه‏ها آمده، روزی كه خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب     را به بارگاه خود فراخواند   و از آنها خواست تا برای پنهان كردن   راز زندگی پیشنهاد بدهند.   یكی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آنرا در زیر زمین مدفون كن.   فرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده.   و سومی گفت: راز زندگی را در كوه‏ها قرار بده.   ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‏های شما عمل كنم،   فقط تعداد كمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند !   در حالی كه من میخوا...
3 خرداد 1391

بیاموز

به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد به دستانت بیاموز که هر گل ارزش چیـــــدن ندارد به انگشتت بیاموز که هر مـو ارزش نازش ندارد به افکارت بیاموز که هر کس ارزش نقشی ندارد به شبهایت بیاموز که هر کـس شور شیدایی ندارد به پاهایت بیاموز که هر جا ارزش رفتـــــن ندارد به لبهایت بیاموز که هر نام ارزش گفتــــــن ندارد به خودکارت بیاموز که هر اسم ارزش کاغذ ندارد به غمهایت بیاموز که هر کـس ارزش غصه ندارد به گیتارت بیاموز که هر کـس ارزش سازش ندارد به خورشیدت بیاموز که هر کـس تاب تابیـدن ندارد به وجدانت بیاموز که هر کـــس ارزش بودن ندارد به ایمانت بیاموز که هر بــــت ارزش وردت ندارد به دریایت بیاموز...
1 خرداد 1391

فرشته ای به نام مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.     کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی...
1 خرداد 1391